گفتگو درباره واژه گزارش تخلف عنک نویسه گردانی: ʽNK عنک . [ ع َ ] ۞ (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + ک ، ضمیر متصل برای مفرد مخاطب ) از تو. درباره ٔ تو. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی عانک عانک . [ ن ِ] (ع ص ) ریگ توده ٔ بر هم نشسته و سخت گردیده و در برچسبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم ال... آنک آنک . (ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه : یک قحف خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد هم گونه ٔ عقیق . عماره .با او بمراد دل زی ای دل از ... آنک آنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او ... آنک آنک . [ ن َ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید. آنک آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض . انک انک . [ اَ ن َ ] (اِ) زردآلو از قسم پست و هسته تلخ و خرد و کم شیرین . (یادداشت مؤلف ). انک انک . [ اَ ] (انگلیسی ، اِ) در اصطلاح تجارت نشان و علامتی که بر روی عدل و مال التجاره نویسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگ شود. انک انک . [ اَ ن ُ ] (ع اِ) سرب که در هندی سیسا گویند و در زفان گویا به معنی مس و روی گداخته مذکور است . (از آنندراج ). مصحف آنک است . رجوع ب... انک انک . [ اَ ن ُ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید (شرفنامه ، از آنندراج ). و در تاج انوک آبله آورده است . (آنندراج ). انک انک . [ اَ ن َ ] (ترکی ، اِ). رخساره . (از آنندراج ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود