گفتگو درباره واژه گزارش تخلف عو نویسه گردانی: ʽW عو. [ ع َ ] ۞ (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان بز را زجر کنند و رانند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ). عا. عاء. عای . (لسان العرب ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی سفت او به معنی یخ که به آن او(آب)سفت این کلمه منصوب است که در فندرسک استفاده میشده پیشتر در روستای شفی آباد شنیده شده است که بکار برده شده است رضا برزگر او کمک به سکون و. متشکل از آب کم(شکم) و کاف تشبیه. استسقاء در گویش کازرونی(ع.ش) او قپک اُ و قُ پَ ک. آب و دانه دادن پرنده ای از دهان خویش به پرنده دیگر ؟ (ع.ش) او پیچک حیله و نیرنگ در گویش بوشهری او خردی او خردی. ("خ" با آوای زیر، "ر" با آوای زیر، "د" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، به ترک خوردگی گوشه لب گفته میشود. او پنجه او پنجه. (زبان مازنی)، نوبت آب. کشاورزان مازندرانی زمینهای شالیزارهای خود را در هنگام کمبود آب بنوبت آب میبندن. شایان توجه است، که زمان و اندازه آب ... اسپی آو اسپی آو. [ اِ ] (اِخ ) سفیدآب مازندران . رجوع به سفیدآب و سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 157 بخش انگلیسی شود. او ادنی او ادنی . [ اَ اَ نا ] (ع ق مرکب ) یا نزدیک تر. یا آنکه نزدیک تر : فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن 9/53).حریف خاص او ادنی محمد کز پی جاهش سر... ائوئی او اَئوئی اَوَ: (اوستایی) به سوی، نزدیک، پایین بارده او بارده او. [ دَ ] (اِخ ) یکی از حکمرانان مشهور هند است . وی پس از تسخیر شهر قانوج واقع در شمال نهر هندو آنجا را پایتخت خود قرار داد و پس از آن ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود