اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عود

نویسه گردانی: ʽWD
عود. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عائد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
عود سیمین . [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از صبحدم است . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). دم صبح . (ناظم الاطباء).
گوارش عود. [ گ ُ رِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بگیرند سنبل و تخم کرفس و انیسون و مصطکی از هر یکی یک مثقال ، عود هندی خام سه مثقال ، قر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
آود. [ وَ ] (ع ص ) کج . منحنی . مُعوَج ّ.
اود. [ اَ ] (ع مص ) گرانبار کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). || گران شدن [ سنگین شدن ] (...
اود. [ اَوَ ] (ع حامص ) اعوجاج . عوج . کجی . (منتهی الارب ). || (مص ) کج و خمیده گردیدن . (ناظم الاطباء).
اود. [ اَ وَ / وِ / وُد د ] (ع اِ) ج ِ ود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به ود شود.
اود. [ اَ وَ دد ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی است از ود، محبوب تر: ولاختن یرجی اود من القبر.
اسی اود. [ اِ ] (ترکی ، اِ) بترکی اسم فلفل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در ترکی امروز اُسیوت تلفظ کنند.
پی سی اوود. [ او، وَ دَ ] (اِخ ) نام محلی که بنا بر سنگ نبشته ٔ بیستون و آنچنان که داریوش بزرگ گوید گئوماتای مغ از آنجا برخاسته است . (ایران ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.