عیان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . واضح شدن . ظاهر گشتن
: گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج
نامش به جود در همه عالم عیان شده .
خاقانی .
ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی
سروی و چون روان شوی عشق هزار لشکری .
خاقانی .
بس نقب کافکندم نهان بر حقه ٔ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقّاب پنهان نیستم .
خاقانی .
مکن غیبت هیچکس را بیان
که روزی شود بر تو غیبت عیان .
سعدی .
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
وآنها که کرده ایم یکایک عیان شود.
سعدی .
عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر
که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن .
قاآنی .