عیب آوردن . [ ع َ
/ ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن عیب . (آنندراج ). عیب گرفتن . آهو متوجه ساختن
: تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبگوی .
فردوسی .
تو این آب روشن مگردان سیاه
که عیب آورد بر تو بر عیب خواه .
فردوسی .
همی داستان را سخن پرورند
نباید که بر نامه عیب آورند.
فردوسی .
چنان زی که از رشک نَبْوی به درد
که عیب آورد عیب جوینده مرد.
اسدی .
چه هر دو تهی می برآیند از آب
چه عیب آورد مر سبد را سبد.
ناصرخسرو.