عیب پوشیدن . [ ع َ
/ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) مخفی کردن عیب .نهان کردن نقص و گناه . مقابل عیب جستن
: ره من همه زهر نوشیدن است
هنر جستن و عیب پوشیدن است .
نظامی .
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس .
مولوی .
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن .
حافظ.
بر من رسواشده ٔ عیب کوش
عیب تو پوشی که توئی عیب پوش .
امیرخسرو (از آنندراج ).
گر نظیری شکوه از بی مهریت دارد مرنج
عیب مولا را چو پوشد بنده دولتخواه نیست .
نظیری .
پرده ٔ مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش .
صائب .