عیثی
نویسه گردانی:
ʽYṮY
عیثی . [ ع َ ثا ] (ع ص ) مؤنث عَیثان باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَیْثان شود.
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
عیثی . [ ع َ ثا ] (ع اِ) شگفت و عجب . (منتهی الارب ). کلمه ٔ تعجب است : عیثی له ؛ شگفت و عجب است ازبرای او. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاط...
عیثی . (ع فعل امر) به صیغه ٔ امر، در مثل گویند: «عیثی جعار». و این مثل را در ابطال چیزی و تکذیب آن گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به جَعار ...
عیسی . [ سا ] (اِ) یا گل عیسی . بته ای است به مقدار ذرعی که گلی زرد دارد و اول غروب گلهای آن با آوازی که دهد بشکفد. (یادداشت مرحوم دهخد...
عیسی . [ سا ] (اِخ ) نام چند تن از تابعیان و محدثان است . رجوع به منتهی الارب شود.
عیسی . [ سا ] (اِخ ) ظاهراً نام بربطزنی بوده که رودکی در بیت ذیل از او نام برده است : بربطعیسی و فرشهای ۞ فوادی چنگ مدک نیرو نای ۞ چ...
عیسی . [ سا ] (اِخ ) (میرزا...) مشهوربه میرزا بزرگ قائم مقام . از وزرای فتحعلی شاه ، و پدرمیرزا ابوالقاسم قائم مقام . رجوع به قائم مقام شود.
عیسی . [ سا ] (اِخ ) تیره ای است از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب ، از ایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
عیسی . [ سا ] (اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل با 441 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
عیسی . [ سا ] (اِخ ) ابن أبان بن صدقة، مکنی به ابوموسی . قاضی و از فقیهان بزرگ حنفی بود. وی روزگاری در خدمت منصور عباسی بود و مدت ده سال...
عیسی . [ سا ] (اِخ ) ابن ابراهیم . محدث . رجوع به ابویحیی (عیسی ...) شود.