غاذی
نویسه گردانی:
ḠAḎY
غاذی . (ع ص ) هو غاذی مال ؛ او نگهبان و نیکوکننده ٔ شتران است . (منتهی الارب ). || زخمی که خشک نشود. (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۵۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
قاضی . (اِخ ) خضربن محمدبن خضر. نسب وی به امام موسی کاظم میرسد. وی فقیهی است فاضل و دانشمند از مردم بغداد که به تدریس اشتغال ورزید، و...
قاضی . (اِخ ) سهل بن احمد. رجوع به قاضی ارغیانی شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نیم غازی . (اِ مرکب ) رجوع به نیم غاز شود. || (ص نسبی ) کنایه از چیز بی ارزش یا به غایت کم ارزش .
قاضی گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهاباد. در 15هزارگزی شمال باختری مهاباد و 10هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به ارومیه و در دره واقع ه...
غازی خان . (اِخ ) یکی از خانان و امرای هندی کشمیر که در سال 967-971 حکومت کشمیر داشته است . رجوع به مآثر رحیمی چ کلکته صص 250 - 321 شود.
غازی خان . (اِخ ) نام بعض امرای افغانی . رجوع تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار چ کلکته صص 172، 258 - 262 شود.
ده غازی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 41هزارگزی خاوری صیدان مرکزدهستان . دارای ...
ده قاضی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 70هزارگزی جنوب باختر الیگودرز دارای 396 تن سکنه ...
ده قاضی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 25هزارگزی شمال خاوری کرمان . سکنه ٔ آن 160 تن . آب...