غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ )نام نیای هشتمین حضرت رسول صلی اﷲ علیه وآله ، فرزند وی ابن مالک و پدر کعب که پدر مره است و مره پدر کلاب وکلاب پدر قصی و قصی پدر عبدمناف و عبدمناف پدر هاشم و هاشم پدر عبدالمطلب نخستین نیای پیغمبر اکرم است . (از تاریخ سیستان ص 51). و مراد از آن غالب که در موقع گم شدن حضرت محمد در خردسالی بر زبان عبدالمطلب پس از اطلاع بر قضیه ای جاری شده است خویشان و بستگان آن حضرت است : من (حلیمه مادر رضاعی حضرت رسول ) ترسان بر عبدالمطلب شدم ، چون مرا بدان حال بدید گفت : چه بود. شغلی رسید؟ گفتم : شغلی و چه شغلی ! گفت مگر پسرت گم شد؟ گفتم : نعم ، او را ظن شد که مگر قریش او را بکشتند، شمشیر برکشید و خشمناک بیرون آمد، بانگ کرد: یاآل غالب و ایشان اندر جاهلیت چنین گفتندی در ساعت همه جمع شدند گفتند: فرمان ؟ گفت : محمد گم شد. گفتند: برنشین تا برنشینیم ، بساعت او برنشست و همه برنشستند... (ص 69 و 70 تاریخ سیستان ). و رجوع به تاریخ سیستان ص 72، 73، 77، 84، 89 و تاریخ گزیده ص 127 شود.
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . در اندلس شهری است بنام مدینة غالب بن عبدالرحمن که از مدینه ٔ سالم (یکی دیگر از شهرهای اندلس ) به آن ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالقدوس . رجوع به ابوالهندی غال ... شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ابومنصور الوراق . یکی از روات است که از حسن بن عُلیل العنزی روایت کرده است . (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اسدی . از شجاعان سپاه مسلمین در محاربه ٔ سعد وقاص و رستم فرخزاد. در حبیب السیر آرد: سعد وقاص با لشکر عرب مغفر...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الجهضمی در ج 3 البیان والتبیین در کتاب زهددر قسمت شرح حال کسانی که از غضب خودداری می کنند گوید: به غالب ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسعرالکلبی اللیثی . قائدی صحابی و از ولات است . پیغمبر اکرم او را در سال فتح مکه جلو فرستاد تا راه را بر ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن غالب السعدی . از اهالی بصرة است که به اصفهان هم رفته است . محدث است . (ذکر اخبار اصبهان ص 150).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الهمدانی . او را بیست ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عطیة سرقسطی . وی استاد و اجازه دهنده ٔ ابوالوالید محمدبن عریب سرقسطی است . رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 150 شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ )ابن غلمون . این نام در یکی از سکه هایی که در طلیطله بدست آمده وجود دارد. (از الحلل السندسیة ص 391).