غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن السعدی . مؤلف دستور الوزراء و الکتاب می گوید: فضل بن یحیی برمکی دستور داد که احمدبن سیار جرجانی در خوبی و بدی شعر شعراء بنگرد تا بقدر استحقاقی که دارند مورد عنایت و عطا قرار گیرند جمعی از شعرااز احمد درخواست کردند که شعر ابونواس را در درجه ٔ پائین تر از شعر ایشان قرار دهد و این نظر را به وسیله ٔ غالب بن السعدی که مورد عشق و علاقه ٔ احمد جرجانی بود بر او تحمیل کردند، و احمد شعر ابونواس را رد کردو گفت گوینده ٔ این شعر استحقاق دریافت دو درهم هم ندارد. ابونواس احمد را با گفتن این ابیات هجا گفت :
بما اهجوک لا ادری
لسانی فیک لا یجری .
اذا فکرت فی قدر-
ک اشفقت علی شعری .
این خبر به فضل بن یحیی رسید، ابونواس را استمالت و وسیله ٔ رضایت او را فراهم کرد و به جرجانی دستور داد که دیگر به تمییز شعر شعرا نپردازد. (از دستورالوزراء و الکتاب ص 147).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمد کاتب ، معروف به فَطِن . وی به عربی شعر می گفته و دیوان او 30 ورقه است . (ابن الندیم ).
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسود مسعودی . یکی از قاتلان فضل بن سهل ذوالریاستین . مؤلف حبیب السیر آرد: و چون به سرخس رسید روزی ذوالریاستین ب...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن جبرائیل الخرتنگی . رجوع به ابومنصور غالب ... شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن الحارث العکلی ، مکنی به ابی حزام . از شعرای عرب که در زمان مهدی خلیفه ٔ عباسی میزیسته و در شعرش لغات غیرمستعمل ...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حکم مقفع. خال مأمون و یکی از قاتلان فضل بن سهل . در تاریخ گزیده آرد: روزی فضل بن سهل با یکی از ارکان دولت ما...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خطاف القطان . ابوعفان تابعی است . رجوع به غالب بن قطان شود.
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان . ابوصالح تابعی است .
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شادک . از مردم سیستان است . مؤلف تاریخ سیستان نام او را در ذیل عنوان «اکنون یاد کنیم بعضی نامهای ایشان که پس...
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شعوذ. محدث است .
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صعصعة.پدر فرزدق شاعر معروف عرب در عهد اموی . بعضی فُقیمی شاعر را قاتل او دانسته اند ولی درست آن است که وی کشته ...