غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صعصعة.پدر فرزدق شاعر معروف عرب در عهد اموی . بعضی فُقیمی شاعر را قاتل او دانسته اند ولی درست آن است که وی کشته نشده و بلکه مرده است و وفاتش در اوائل زمان خلافت معاویه بوده و در کاظمة دفن شده است . (از البیان والتبیین چ سندوبی ج 3ص 39). در الاصابة نام او به این شرح آمده است : غالب بن صعصعةبن ناجیةبن عقال التمیمی الداری والدالفرزدق الشاعر. و بعد گوید: پدر غالب را با پیغمبر صحبتی دست داده است ولی غالب فقط پیغمبررا دیده است زیرا فرزدق فرزند او در زمان عمر متولدشده و در زمان علی (ع ) به گفتن شعر نیکو توفیق یافته است و بیان شعر فرزدق در ترجمه ٔ خود او خواهد آمد.و در تاریخ مظفری آمده است : که غالب علی (ع ) را در بصره ملاقات کرد و فرزدق را حضور آن حضرت برد و حکایت شده است که چند تن از بنی کلب گرو بستند که نزد چند کس که نام آنان را برده بودند بروند تا هر یک از ایشان بخشش کرد و از سائل چیزی نپرسید او را کریم تر از دیگران بشمارند و پس از این عهد و پیمانی که بستند نزد هر یک از آنان که اسم برده بودند رفتند و هر یک پرسیدند شما چه کسانی هستید و چه می خواهید تا آنکه نزد غالب رفتند و او به ایشان بخشید و چیزی نپرسید. و درباره ٔ غالب داستان دیگری هست که مربوط به مفاخره ای در نحر شتر در زمان عثمان است که در ترجمه ٔ حال سحیم بن وثیل یربوعی ذکر شده است و علاوه بر این نامش در بیان حال فرزدق و بیان حال هند بنت صعصعة که خواهر غالب است خواهد آمد. (الاصابة ج 5 ص 197). و رجوع به عقدالفرید جزء 2 ص 65 و فرزدق و هند بنت صعصعة شود.
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غالب الظن . [ل ِ بُظْ ظَن ن ] (ع اِ مرکب ) رجوع به غالب ظن شود.
غالب خوزی . [ ل ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به غالب خوزستانی شود.
غالب پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) (محمد سعید) وی پسر سیداحمد افندی و رئیس دفتر صدراعظم بود، و در زمان سلطان محمودخان ثانی به مسند صدارت عظمی نایل ...
غالب پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) عبدالحلیم . یکی از متأخران شعرای عثمانی است . وی به تقلید زبان ساده و ناهموار ترکان آناطولی اشعار راجع بلطائف و ...
غالب گشتن . [ ل ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) چیره شدن . غالب گردیدن . اعتلاء.
غالب لیثی . [ ل ِ ب ِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به غالب بن عبداﷲ وتاریخ گزیده ص 149 و امتاع الاسماع ج 1 ص 357 شود.
غالب کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار. تغلیب . تساند. (منتهی الارب ).
غالب آمدن . [ ل ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال : اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیس...
غالب دهلوی . [ل ِ ب ِ دِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به غالب نجم الدوله شود.
غالب طهرانی . [ ل ِ ب ِ طِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: نامش اسداﷲخان و اصلش از آذربایجان . در سن شباب از آداب پیری کامیاب ، به ارباب...