غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الجهضمی در ج
3 البیان والتبیین در کتاب زهددر قسمت شرح حال کسانی که از غضب خودداری می کنند گوید: به غالب بن عبداﷲ گفته شد: ما می ترسیم از بس گریه می کنی چشمانت کور شود. جواب گفت : گریه ٔ من دلیل است بر اینکه چشمانم کور نشده است
۞ . محمدبن حجادة گفته است : وقتی حضرت حسین کشته شد قوم ربیعبن خثیم نزد او آمدند و با خود گفتند امروز باید از دهن غالب سخنی درآوریم و سپس رو به او کردند و گفتند: حسین کشته شد در جواب این آیه ٔ قرآن تلاوت کرد: «اﷲ یحکم ُ بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون » غالب دخترکی داشت نزد او آمد و گفت : پدر! بروم بازی کنم ؟ در جواب گفت : اذهبی فقولی خیراً و افعلی خیراً. (البیان والتبیین چ سندوبی ج
3 ص
105).