غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) طبیب . وی مشهور به طبیب المعتضد باﷲ است ولی در آغاز کارش طبیب پدر او (موفق ) بود و در روزگار خلافت متوکل به خدمت موفق مشغول بوده و به او اختصاص داشته است ، و بسبب همین سابقه هنگامی که موفق به خلافت رسید غالب را بسیار بنواخت و ملک و مال بسیار داد و مانند پدر به او می نگریست . غالب یکبار موفق را در زخم تیری که برداشته بود بخوبی معالجه کرد و باز موفق ملک و مال بسیار به او بخشید و به نزدیکان خود نیز دستور داد که بدو مساعدت کنند و آنان هر یک مبالغی به غالب دادند و مالی بسیار برای وی گرد آمد. در ایامی که موفق بر صاعد و عبدون دست یافت عده ای از غلامان و موالی آنان که نصاری بودند اسیر شدند. از این عده هر کس مسلمان شدبا تعیین مقرری آزاد گردید و باقی را که مسلمان نشده بودند نزد غالب فرستادند که غلام او باشند. شماره ٔ این عده هفتاد تن بود و وقتی فرستاده ٔ حاجب خلیفه آنان را نزد غالب آورد غالب برآشفت و گفت : من با این عده ٔ بسیار چه کنم ؟ و برفور بر اسب خویش سوار شد و نزد موفق رفت و گفت : این غلامان که برای من فرستاده ای هر چه من دارم خواهند خورد. موفق بخندید و به یکی از درباریان دستور داد از املاکی که به اقطاع حرسیات اختصاص دارد به وی واگذارند که خرج غلامان خود تواند داد. بر حسب امر موفق املاکی که در حدود هفت هزار دینار درآمد داشت با پنجاه هزار درهم تخفیف در سال به وی دادند که خرج غلامان خود را از درآمد آن بدهد. غالب پس از موفق به خدمت المعتضدباﷲ فرزند او درآمد و نزد وی بسیار عزیز و گرامی و در مداوا مورد اعتماد بود.
غالب در سفری که ملازم المعتضدباﷲ بود در «آمد» بمرد. سعید پسر وی نیز ملازم معتضد بود و خلیفه به وی بسیار انس داشت و او را بر همه ٔ کسانی که دعوی طبابت داشتند مقدم میداشت . خبر مرگ غالب نخست به معتضد رسید و معتضد با نوازش و مهربانی بسیار پسر را از مرگ پدر آگاه کرد. سعید گریان و نالان از نزد معتضد بیرون آمد. معتضد دستور داد مراقب حالش باشند و نگذارند اندوه بر او چیره شد و بزرگان امرا و رجال از هر صنف نزد او رفتند و دلداری دادند. وقت ظهر خلیفه برای او طعام فرستاد و سفارش کرد که غذا تناول کند. تا هفت روز به حال عزا بسر برد و بر حسب امر معتضد آنچه از املاک و عقار و ضیاع دولتی در تصرف پدرش بود به وی دادند و پس از او هم به فرزندش رسید. (ترجمه و نقل با تلخیص از عیون الانباء چ مصر ج 1صص 230 - 231).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
قالب مثالی . [ ل َ / ل ِ ب ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بدن مثالی که پیش حکمای اشراقی و صوفیه مقرر است . (آنندراج ).
شکل قالب شعر به فرم حاصل از خطوط ترسیمی محیط اوزان قالب ها گفته می شود که در شعر منظوم کلاسیک ( مثل غزل و رباعی و مثنوی و چهارپاره و...) مربع و مستطی...
بر قالب زدن . [ ب َ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) مهیا کردن و سرانجام دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : فرودآمد قضا از عالم پاک که بر قالب زند...
خشت قالب زدن . [ خ ِ ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خشت درست کردن . پاره ای گل برای خشت درست کردن . و در قالب قرار دادن . رجوع به خشت به قالب ...
قالب گیری کردن . [ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندازه و شکل جسمی را با قالبی معلوم کردن : قالب گیری کردن دندان مصنوعی . قالب گیری کلاه و...
قالب تهی کردن . [ ل َ / ل ِ ت َ / ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب )کنایه از مردن و بیخود شدن . (آنندراج ) : خواهم چو بهله با تو دمی همرهی کنم دستی در ...
جان در یک قالب . [ ن ِ دَ ی َ / ی ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کمال محبت و اخلاص که به اتحاد و یگانگی کنند و در عرف یکجان و دو ...
خشت به قالب زدن . [ خ ِ ب ِ ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خشت زدن . پاره ٔ گل در قالب خشت گذاردن و خشت ساختن . (یادداشت بخطمؤلف ). || لاف زدن...
این فهرست شامل انواع قالبهای پروندههای (file format) رایانهای برحسب کاربرد آنها است.
محتویات [نمایش]
قالبهای بایگانی و فشردهشده [ویرایش]
...