غالباً. [ ل ِ بَن ْ ] (ع ق ) اکثر اوقات . بیشتر. در غالب . رجوع به غالب شود
: من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت
۞ باشد.
حافظ.
|| باحتمال اغلب . ظاهراً
: محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه میداند من فرزانه را.
سلمان .