غباد
نویسه گردانی:
ḠBAD
غباد. [ غ ُ ] (اِخ ) در انجمن آرا و آنندراج آمده : مادرش روشنک نام بوده و پدر کاوس و بعضی جد کاوس دانند و پدر کاوس را کیانیه گویند. به هر حال او پادشاهی بوده از سلسله ٔ کیان که او را کیقباد نیز می گفته اند وقاف در پارسی نیامده قباد معرب آن است ، ولی در لغت عجم به معنی ملک الملوک است ، صد سال در ایران پادشاه بوده بعد از وی کاوس شاه شد، چنانکه فردوسی گفته :
بسر شد کنون قصه ٔ کی قباد
ز کاوس بایدکنون کرد یاد.
(انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). رجوع به کیقباد شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) پسر فیروز نام پدر انوشیروان است ۞ . حلوان و کازرون رااو بنا کرد. (برهان ). قباد پسر فیروزبن یزدگرد و پدر انوشیروان نوزدهم...
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) پسر کاوه و برادر قارن . یکی از سرداران لشکر ایران در زمان سلطنت نوذر فرزند منوچهر است که در جنگ با افراسیاب به زخم تی...
قره قباد. [ ق َ رَ ق ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران واقع در 30 هزارگزی باختر کرج و 9 هزارگزی راه شوسه ٔ...
قره قباد. [ ق َ رَ ق ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین واقع در 17 هزارگزی باختر آبیک و 9 هزارگزی راه عمومی . موقع جغر...
پور قباد. [ رِ ق ُ ] (اِخ ) مراد انوشیروان شاهنشاه ساسانی است . رجوع به انوشیروان شود.
شاد قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) کوره ای است از کوره های قباد پادشاه که بجانب مشرق بغداد بوده و مشتمل بوده بر بلاد متعدده ٔ ثمانیه و اسامی بعضی د...
شهر قباد. [ ش َ رِ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری بین ارجان و ابرشهر در فارس . (از معجم البلدان ).
گنج قباد. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمیرم بالا بخش حومه ٔ شهرستان شهرضاکه در 27هزارگزی شمال باختری شهرضا و 4هزارگزی راه ماشین رو طالخ...
اولاد قباد. [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد است با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل ز...
قلعه قباد. [ ق َ ع َ ق ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری نهاوند و یک هزارگزی باخترراه شوسه ٔ ن...