اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غدة

نویسه گردانی: ḠD
غدة. [ غ ُدْ دَ ](ع اِ) گره گوشت . گره اندام پیه ناک . (منتهی الارب ). کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. هر گوشتپاره ٔ درشت میان پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاره گوشتی صلب که میان پوست و گوشت به علت بیماری ایجاد شود و با تحریک به حرکت می آید. غددة. (اقرب الموارد). هر خون بسته میان گوشت و پوست ، او لاتکون الغدة الا فی البطن . (منتهی الارب ). دشپل . دشپیل . دژپه . دژپیه . (برهان ذیل همین کلمات ). ج ، غُدَد.(منتهی الارب ). گره در اندام . ماده ٔ صلبی که در تن حیوان میان گوشت و پوست پدید آید. || چیزی است مانند گوشت که در میان گوشت باشد و آن را نخورندو به دور اندازند. غدود. (از آنندراج ذیل غدود). رجوع به غدود شود. در گیلان و ترکی آذری (وَز) گویند. ج ، غُدَد. || گوشت زائد در گوشه ٔ انسی چشم که گاه تا به بزرگی فندقی رسد. || آژخ که بی درد بر اندام پدید آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سِلعة. (اقرب الموارد). رجوع به آزخ و آژخ پیاز گل شود. ج ، غُدَد. (منتهی الارب ). || آنچه میان پیه و کوهان باشد و کله ٔ شتران . (منتهی الارب ) ۞ . ج ، غدائد. الغدة، ما بین الشحم و السنام . ج ، غدائد. (اقرب الموارد). || و من العیوب الحادثة فی الفرس الغدة، و تکون فی الظهر ایضاً بازاء السرة. (صبح الاعشی ج 2 ص 27). || طاعون شتران . ج ، غُدَد. (منتهی الارب ). || پاره ای از مال . ج ، غدائد. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۷ ثانیه
قدة. [ ق ِدْ دَ ] (ع اِ) تأنیث قِد. رجوع به قد شود. دوال . (منتهی الارب ). تازیانه از پوست دباغی نشده . (معجم البلدان ). || روش . || راه ....
قدة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) نوعی از مار. (منتهی الارب ). ج ، قَداة. (منتهی الارب ).
نک. گند.
(غُده) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: لوو luv(کردی) خِتا (سنسکریت: خِتَ) گاند (سنسکریت: گاندا) گِرانس (سنسکریت: گْرَنثی) گَدو (سنسکریت) ک...
قده . [ ق ِدْ دَ ] (اِخ ) آبی است مر کلاب را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).و آن را به تخفیف دال نیز گویند. (معجم البلدان ).
قده . [ ق ُدْ دَ ] رمز است از «قدس سره ».
قدح . [ ق َ دَ ] (ع اِ) کاسه که دو کس را سیر گرداند یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ٔ قدح از کلمه ٔ Cadus لاتینی گرفته شده است ...
قدح . [ ق َ ] (ع مص ) طعن کردن در نسبت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب ). || شکاف کردن در تیر به بن ...
قدح . [ ق ِ ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده و پر و پیکان نانهاده . || تیر قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قِداح و اقدح و اقادیح . (منتهی ال...
قدح . [ ق ِ ] (اِخ ) اسبی است مر غنی بن اعصر را. (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.