غذا. [ غ َ ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
قوت؛ چیزی که برای رفع گرسنگی میخورند
پزآ ( پز + آ ) ، پخته شده و آماده گردیده
پزآ ( پز + آ ) ، پخته شده و آماده گردیده
این واژه اربی و به واتای ادرار شتر است و پارسی آن اینهاست:
ژاگْد žãgd (سنسکریت: جاگْدهی)
رنژال ranžãl (پارسی دری: رنجال)
هوژان hužãn (سنسکریت: بْهو...
غذاء. [ غ ِ ] (ع اِ) خورش .(منتهی الارب ). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل . (آنندراج ). خورا...
غذاء.[ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَذی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز. || قسمتهای کوچکی از مال . (اقرب الموارد). رجوع به غذی و...
بی غذا. [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غذا) بی خوراک . بی طعام . بی قوت . رجوع به غذا شود.
چرب غذا. [ چ َ غ ِ / غ َ ] (اِ مرکب ) گوشت های لطیف و نازک . (ناظم الاطباء).
غذا دادن . [ غ ِ / غ َ دَ ] (مص مرکب ) طعام دادن . خورانیدن غذا. تغذیه .