غر
نویسه گردانی:
ḠR
غر. [ غ ُرر ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَرّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ اَغَرّ. (تاج العروس ). سفیدیهای پیشانی . (غیاث اللغات ). هر چیزی سفید را گویند عموماً و پیشانی سفید را خصوصاً. (برهان قاطع). || (مجازاً) بزرگان و مشاهیر. (غیاث اللغات ). مردم بزرگ و بزرگوار. (برهان قاطع) (جهانگیری ). رجوع به غراء و اغر شود.
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قر. [ ق َرر ] (ع مص ) نخست آب خوردن و سیراب نشدن . گویند: قرت الابل قراً؛ نخست آب خورد و سیراب نشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا...
قر. [ ق َرر ] (ع اِ) برنشستی است مردان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هودج . || چوزه ٔ ماکیان . || (ص ) روز سرد. (اقرب ...
قر. [ ق ِ ] (ترکی ، اِ) اسم از قرلماق به معنی تار و مار کردن . کشتن دسته جمعی . فنا. نیستی . مرگ . مرگ دسته جمعی .- قر انداختن در قومی ؛ همگی...
قر. [ ق ِ ] (اِخ ) در کتب رجال شیعه رمز است اصحاب باقر علیه السلام را.
قر. [ ق ُرر ] (ع اِ) برد. سرما. || آرام جای . گویند: عندالمصیبةالشدیدة وقعت بقر؛ ای صارت فی قرارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قر. [ ق ُ ] (ص ) غُر. کسی که مبتلا به مرض فتق بیضه است .
قرء. [ ق َرْءْ ](ع مص ) خواندن . قِرائت : قرء القرآن و به قرءً و قِرائةً و قرآناً؛ خواند آن را. || رسانیدن : قرء علیه السلام ؛ رسانید بر وی سل...
قرء. [ ق َرْءْ / ق ُرْءْ ] (ع اِ) حیض . (منتهی الارب ). || پاکی از حیض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میان دو حیض . || (مص ) سپری شد...
قر شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غر شدن . رجوع به غر و غری شود. || فروشدن بعضی قسمتهای ظرف فلزین به واسطه ٔ تصادم با سنگی یا آجری و غی...
قر و فر. [ ق ِ رُ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آرایش . (فرهنگ عامیانه ).