اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غرار

نویسه گردانی: ḠRʼR
غرار. [ غ َ ] (از ع ، مص ) گول خوردن و فریب خوردن . در عربی به این معنی غَرّ و غِرَّة و غرور آمده است :
کودکان را حرص می آرد غرار
تا شوند از ذوق دل دامن سوار.

مولوی (مثنوی ).


در بیوع آن کن تو از خواب غرار
که رسول آموخت سه روز اختیار.

مولوی (مثنوی ).


گفت در بیعی که ترسی از غرار
شرط کن سه روز خود را اختیار.

مولوی (مثنوی ).


چشم چون بندی که صد چشم خمار
بند چشم تست اینسو از غرار.

مولوی (مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غرار. [ غ ِ ] (اِ) جوال . در لهجه ٔ تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عر...
غرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا ا...
غرار. [ غ َ ] (اِخ ) ابن الادهم ، از شجاعان سپاه معاویه در صفین بود و به دست عیاش بن ربیعه ٔ هاشمی به قتل رسید. صاحب حبیب السیر آرد: روزی ...
غرار. [ غ ُ ] (اِخ ) کوهی است به تهامة.(منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان گوید: نام کوهی در تهامه است و گمان می کنم این کلمه مرتجل ...
غرار. [ غ َرْ را ] (ع ص ) مکار. سخت فریبنده . خداع . (المنجد) ۞ . برای مبالغه است در معنای غارّ. (اقرب الموارد). رجوع به غارّ شود.
قرار. [ ق َ ] (ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن . آرمیدن . (منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن . (اقرب الموارد). آرام گرفتن . || آرام دادن . لازم و متعدی...
قرار. [ ق ِ ] (اِخ ) از نامهای عرب است . (منتهی الارب ).
قرار. [ ق َ ] (اِخ ) وادی ای است نزدیک مدینه در دیار مُزَینَة. (از معجم البلدان ).
قرار. [ ق َ ] (اِخ ) عمرانی گوید: جایی است در روم . (از معجم البلدان ).
قرار. [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.