غرش
نویسه گردانی:
ḠRŠ
غرش . [ غ َ ] (اِخ ) همان غرسستان است که در این زمان به زبان اهل خراسان اغلب آن را غور نامند. و آن را غرجستان نیز گفته اند و آن میان غزنة و کابل و هرات وبلخ واقع است . (از معجم البلدان ). غرجستان . غرج الشار. غرچه . غراچه . رجوع به غرجستان شود : و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 344). وسلطان ضیاع و املاک ایشان به نواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 347). و سلطان اشخاص را درطلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند، به ولایت غرش پیش شاه شار شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 380).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
غرش فرنجی . [ غ ِ ش ِ ف َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لیره . سکه . یک فرانک . (دزی ج 2 ص 206).
غرش افکنده . [ غ ُرْ رِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غرش کرده . غریده . آواز مهیب درآورده . رجوع به غرش شود : آه صبح است مگر نحل که بر شه ...
قرش . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و گرد کردن از اینجا و آنجا و فراهم آوردن بعض چیزی را به سوی بعض . گویند: قرشه قرشاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
قرش . [ ق َ ](ع اِ) طائفه ٔ بزرگی هستند از ماهیان غضروف استخوان دریایی که در دریاهای جهان پخش میباشند ولی دریاهای گرمسیری را برمیگزینند. د...
قرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).