غره کردن . [ غ ِرْ
/غ َرْ رَ
/ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . مغرور کردن . غره ساختن . رجوع به غره شود
: نگویند زینگونه مردان مرد
همانا جوانی ترا غره کرد.
فردوسی .
چون شوی غره بدینش چو همی بینی
که همی غره کند گنبد دوارش .
ناصرخسرو.
نگر کتان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
ناصرخسرو.
غره نکند هر که بدیده ست سپاهش
این عالم از آن پس به فراخی مکانیش .
ناصرخسرو.
هرکه را غره کرد دولت تیز
عذر آن دولتش هلاک رساند.
خاقانی .