غریو برآمدن . [ غ ِ وْ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآمدن . رجوع به غریو شود
: چو رعد خروشان برآمد غریو
برهنه سپاهی به کردار دیو.
فردوسی .
ز ترکان برآمد سراسر غریو
سواران برفتند برسان دیو.
فردوسی .
بدیشان نماند از غم عشق تیو
به یک ره ز هر دو برآمد غریو.
عنصری .
او را از قلعه فرودآوردند و غریو از خانگیان ... برآمد. (تاریخ بیهقی ). او را تنها از قلعه فرودآوردند و غریو از خانگیان وی و اهل حرم برآمد. (تاریخ بیهقی ). استاد او را از زمین درربود، و بر بالای سر برد و بر زمین زد، غریو از خلق برآمد. (گلستان سعدی ).