غزنیجی . [ غ َ ] (ص نسبی ) یا غزنیچی . محتمل است که منسوب به غزنی باشد چنانکه هم اکنون منسوب به انزلی را انزلی چی و منسوب به ویرانی (دهی در خراسان )را ویرانی چی میگویند، و گویا این لفظ مخصوص زبان عامیانه بوده است ، مانند خود کلمه ٔ غزنه (رجوع به غزنه شود)، و بدین جهت کمتر در لفظ قلم استعمال شده است .تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض حاشیه ٔ ص
281 و رجوع به تعلیقات تاریخ بیهقی چاپ مذکور ص
697 و رجوع به فرهنگ رشیدی شود
: و پیاده سه هزار سگزی و غزنیجی (یا غزنیچی ) و هریوه و بلخی و سرخسی و لشکر بسیار و اعیان و اولیاء و ارکان ملک . (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص
281). و سواری دوهزار رسیده بود از مبارزان و پیاده دوهزار سگزی و غزنیجی (یا غزنیچی ) و غوری و بلخی . (تاریخ بیهقی ایضاً ص
575). رشیدی آرد: غزنین و غزنه شهر معروف ، و غزنیچی منسوب بدان است
: خاک غزنین رفیعتر فلکی است
عرش و غزنین به نقش هر دو یکی است
تا ترا چرخ شاه غزنین خواند
هیچ غزنیچئی غریب نماند.
سنائی (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا).