غزی
نویسه گردانی:
ḠZY
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عیسی بن عثمان بن عیسی ، ملقب به شرف الدین . فقیهی بود که نیابت حکومت دمشق را بر عهده داشت . از کتابهای او «ادب الحکام فی سلوک طرق الاحکام » است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 752).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
غزی . [ غ َ زی ی ] (ع ص ، اِ) اسم جمع است مانند حاج وحجیج ، و گفته اند جمع غاز است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیکارکنندگان با دشمن د...
غزی . [ غ ُ زی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاز یا غازی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) رجوع به غازی شود.
غزی . [ غ ُزَ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). شهرکی است از بلاد فلسطین در یک منزلی بیت المقدس ، و مولد امام شافعی است . (انساب سمع...
غزی . [ غ ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ غازی . (اقرب الموارد). رجوع به غازی شود : و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی ...
غزی . [ غ ُزْ زی / غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به غز (طایفه ای ). واحد غز؛ یعنی یک تن غز که گروهی از ترکان باشند. (از ناظم الاطباء). رجوع به غز...
غزی . [ غ َ ] (اِخ ) ابراهیم بن یحیی بن عثمان بن محمد ۞ الکلبی الاشهبی الغزی ، مکنی به ابواسحاق از مشاهیر شعرای عرب بود. در اکثر بلاد خراس...
غزی .[ غ َزْ زی ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الوزیر، از محمدبن ابی السری عسقلانی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی از او روایت دارد ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (1857-1920م ) بشیر. او قاضی قضاة حلب بود. آوازی خوش و حافظه ای قوی داشت . او راست : «رسالة فی التجوید». (از اعلام ا...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) حملة ۞ بن محمد غزی . از عبداﷲبن محمدبن عمرو غزی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمدبن ایوب طبرانی از او روایت ...