غسل کردن . [ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شستشوی کردن و شستن همه ٔ بدن به طریق شرعی . غسل آوردن . غسل زدن . اغتسال . رجوع به غسل شود
: عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
187).
غسل کن اول زآب دیده ٔ من هفت بار
تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او.
عطار.
دیده برانداخت نقاب دو چشم
غسل صفا کردم از آب دو چشم .
امیرخسرو (از آنندراج ).