غش کردن . [ غ َش ش
/ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت و تزویر و ریا کردن . ادهان ؛ غش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غَش ّ شود. || در تداول عوام فارسی زبان ،به تخفیف شین یا به تشدید آن به معنی بیهوش شدن و بیخود شدن . غَشْی . رجوع به غش و غشی شود
: زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه
صوفی صافی به بوی جرعه ای غش میکند.
سلمان ساوجی (از آنندراج ).
چون برای عید حلوای مشوش میکند
خاطر از بهر برنج و حلقه چی غش میکند.
بسحاق اطعمه .
حب دنیا خواجه را از بس مشوش میکند
تا زر بیغش به دستش میدهی غش میکند.
شفیع اثر (از آنندراج ).
-
از خنده غش کردن ؛ سخت به خنده افتادن .
|| به دور چرخیدن اسب . (ناظم الاطباء).