گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غضی نویسه گردانی: ḠḌY غضی . [ غ َ ضا ] (ع اِ) بیشه و جنگل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غیضة. (تاج العروس ). || اهل الغضی ۞ ؛ باشندگان نجد. (منتهی الارب ). اهل نجد. (تاج العروس ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی قزی قزی . [ ق ِ ] (اِ) لقب و پارنامه . (ناظم الاطباء). عم قزی عم قزی . [ ع َ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از عم عربی بمعنی عمو، برادر پدر و قز ترکی بمعنی دختر، و یاء نسبت . بر روی هم یعنی دخترعمو. عم زاده . عمه قزی عمه قزی . [ ع َم ْ م َ / م ِ ق ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، عمقزی . (از: عمه ٔ عربی ، خواهر پدر + قز ترکی ، دختر + یاء نسبت ) دخترعمه . عمه زاده . علی غزی علی غزی . [ ع َ ی ِ غ َزْ زی ] (اِخ ) ابن خلف بن خلیل بن عطأاﷲ غزی شافعی . ملقب به علاءالدین . وی محدث و مورخ و فقیه بود در سال 712 هَ .... علی غزی علی غزی . [ ع َ ی ِ غ َزْ زی ] (اِخ ) ابن سالم بن عبدالناصر غزی شافعی . وی ادیب بود و در نظم سخن نیز دست داشت در قدس تحصیل کرد، و در سال ... علی غزی علی غزی . [ ع َ ی ِ غ َزْ زی ] (اِخ ) ابن عثمان غزی دمشقی حنفی . ملقب به شرف الدین . وی فقیه بود و در سال 799هَ . ق . درگذشت . او راست : 1-... خان قزی خان قزی . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) دختر خان . (کلمه ای است ترکی مرکب از «خان » + «قزی » بمعنی دختر). دائی قزی دائی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از «دائی »، به معنی برادر مادر و«قز»، به معنی دختر (ترکی ) و یاء نسبت ، دختردائی . دایی قزی دایی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) دائی قزی (از: دایی فارسی که بتخفیف در تلفظ عامه دای نیز گفته شود + قز ترکی به معنی دختر + یاء نسبت ). دائی قز... حسین غزی حسین غزی . [ ح ُ س َ ن ِ غ َزْ زی ] (اِخ ) ابن محمدبن مصطفی بالی غزی عالم . متولد در غزه 1235 هَ . ق . 1820/ م . و متوفی در 1271 هَ . ق . 1855... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود