غضی
نویسه گردانی:
ḠḌY
غضی . [ غ َض ْی ْ ] (اِخ ) یا قفا الغضی ، کوه کوچکی است . کثیر عزة گوید :
کأن لم یُدمَنهاانیس و لم یکن
لها بعد ایام الهدملة عامر
و لم یعتلج فی حاضر متجاور
قفا الغضی من وادی العشیرة سامر
قفا الغضن نیز روایت شده است . (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عبید. ابن قتیبة از او روایت کند. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عمروبن الجراح غزی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مالک بن انس و ولیدبن مسلم و ضمرةبن ربیعة و رفادبن الجراح روایت ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن قاسم غزی . رجوع به ابن قاسم غزی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1416 شود.
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (977-1061هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمدبن احمد ۞ غزی عامری دمشقی ، ملقب به نجم الدین . مورخی متتبع و ادیب بود. وی ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (904-984 هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمد غزی عامری دمشقی ، بدرالدین بن رضی الدین . او فقیه و عالم به اصول و تفسیرو حد...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) یوسف غزی مدنی . او راست : مجموعه ٔ رسائل اربعة:1 - رفع الاشتباه حدیث من صلی فی مسجد اربعین صلاة. 2 - تنبیه الانام...
قضی . [ ق َ ضا ] (ع اِ) عنجد که نوعی ازمویز باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ج ِ قِضَة. (اقرب الموارد). رجوع به قِضَه شود.
قضی . [ ق َض ْی ْ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قضی ربک ؛ ای حکم و امر ربک . (منتهی الارب ).
قضی . [ ق َ ضی ی ] (ع اِ) مرگ . || (ص ) زود بازدهنده ٔ وام . || چابک در حکومت و داوری : رجل قضی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قضی ٔ. [ ق َ ض ِءْ ] (ع ص ) بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). ذوالقضا. (اقرب الموارد).گویند: ثوب قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).