اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غفل

نویسه گردانی: ḠFL
غفل . [غ ُ ] (ع ص ) آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد. (منتهی الارب ). آنکه امیدی به خیر او نیست و از شر اونمیترسند. (اقرب الموارد). || بی علامت و نشان از تیر قمار و راه و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین مانده که در آن نشان عمارت نباشد. کسائی گوید: زمینی که بی باران باشد. (از منتهی الارب ). زمین بی نشان . (دهار). زمینی که نشان نبود در وی . (مهذب الاسماء). زمین که عمارت و نشان در آن نباشد. (از اقرب الموارد). زمین افتاده که در وی اثر عمارت نباشد. || ستور بی داغ . (منتهی الارب ). چارپایی که داغ و نشانه نداشته باشد. (از اقرب الموارد). یقال : ناقة غفل ؛ اشتری که داغ ندارد. (مهذب الاسماء). || تیر قمار بی بهره و بی تاوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد که گوهر نسب ندارد. (منتهی الارب ). آنکه حسب ندارد. (از اقرب الموارد). || شعر که قائلش معلوم نگردد. (منتهی الارب ). کقوله : «ان القصائد شرها أغفالها؛ یعنی بدترین قصاید آن است که گوینده ٔ آن معلوم نباشد». (از اقرب الموارد). || شاعر گمنام . (منتهی الارب ). الشاعر المجهول . (از اقرب الموارد). || (اِ) پشم شتر. (منتهی الارب ). اوبارالابل . (از اقرب الموارد). ج ، اَغفال . (منتهی الارب ).(اقرب الموارد). || (ص ) رجل غفل ؛ مرد ناآزموده کار. (منتهی الارب ). کارهاناآزمود. ج ، اَغفال . (مهذب الاسماء). مرد بی تجربه در امور. (از اقرب الموارد). || ناقة غفل ؛ شترماده ٔ بی شیر. (منتهی الارب ). || کتاب غفل ؛ غیر مفید. (مهذب الاسماء). || محروم . عاری و بی بهره . غفل مِن ... || بی نقطه . حرف بی نقطه . (دزی ج 2 ص 219).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غفل . [ غ َ ف َ ] (ع مص ،اِمص ، اِ) به معانی غفلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غفلة شود. || افزون و بلند و فراخی زیست . (منتهی الارب...
غفل . [ غ ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غافل . (اقرب الموارد). رجوع به غافل شود.
قفل . [ ق َ ] (ع اِ) هرچه خشک گردد از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برگشتن ، یا از سفر برگشتن . || بازگرداندن : قفل الامیر ا...
قفل . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع به معنی قُفّال ، یعنی بازگردندگان از سفر. (منتهی الارب ). رجوع به قُفّال شود.
قفل . [ ق ُ ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درقش . (منتهی الارب ). || نشان . || کلیدانه . (منتهی الارب ). آهنی ا...
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است ، و در شعر ابوتمام از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
قفل . [ ق َ ف َ ] (اِخ ) کوه های قرمزرنگی است در راه مکه از طریق بستان ابن عامر به سوی قرن المنازل . (معجم البلدان ).
قفل . [ ق ُ ف ُل ل ] (ع اِ) آنچه بدان در را بندند. (اقرب الموارد).
قفلqofl معنی وسیله‌ای فلزی که به در صندوق یا خانه می‌زنند و در را با آن می‌بندند؛ کلیدان. ⟨ قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می‌شود. ⟨ ق...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.