غلب
نویسه گردانی:
ḠLB
غلب . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَغلَب . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج العروس ). ستبرگردنان .(از ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به اغلب شود. || بوستانهای بسیاردرخت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ِ غلباء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غلباء شود : و حدائق غلباً. (قرآن 30/80).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قلب . [ ق ُل ْ ل َ ] (ع ص ) حیله ساز ماهر در تقلب . (منتهی الارب ). حیله گر بینا به زیرورو کردن کار: رجل حُوَّل ٌ قُلَّب ٌ و حُولی قلبی و حولی ...
قلب /qalb/ معنی ۱. [جمع: قُلُوب] (زیستشناسی) عضو عضلانی صنوبریشکل که در جانب چپ سینه بین ریهها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شانج ŝānj (سغدی: ŝānc) زرژ zarž (سغدی: ذرژی żreži) ***فانکو آدینات 09163657861
قلب گه . [ ق َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف قلب گاه : جهاندار در قلبگه کرد جای درفش کیانیش بر سر به پای . نظامی (از آنندراج ).رجوع به قلبگاه شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خوش قلب . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ خوشی برای دیگران . مقابل بدقلب .
قلب کار. [ ق َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ زر یاسیم قلب یا زری که در میانه ٔ آن مس یا روی بود و برروی آن طلا یا نقره باشد. (از آنندراج ) : خاقانیا...
قلب شناس . [ ق َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکس که سیم و زر قلب را شناسد. ممیز زری که در میانه ٔ آن مس یا روی بود. (آنندراج ). || که حق را از باطل...
اصل قلب . [ اَ ل ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل القلب و قلب شود.
جذب قلب . [ ج َ ب ِ ق َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا جذب القلب . علتی است که بیمار احساس میکند دل او بزیر کشیده میشود. (از کشاف اصطلاحات ال...