غلندر
نویسه گردانی:
ḠLNDR
غلندر. [ غ َ ل َ دَ ] (ص ) شخص بیکار بیعار که در لباس درویشی گدایی کند. (از فرهنگ نظام ). این لفظ مبدل گلندر به معنی کنده ٔ ناتراشیده است و مجازاً در معنی بیکار گدا استعمال شده است . مطابق قاعده ٔ تبدیل حروف به همدیگر تبدیل گاف به حرف قریب المخرج خود غین درست است ، و چون لفظ فارسی است با قاف نوشتن (قلندر) غلط مشهور است . || در اصطلاح صوفیان شخص بی پروا از دنیا که سالک راه خدا باشد. (از فرهنگ نظام ). قلندر. رجوع به قلندر شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قلندر. [ ق ُ ل ُ دُ ] (ص ) در تداول ، مرد قوی هیکل و نامحرم به زن .- قلندرباز . رجوع به این کلمه شود.
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (ص ، اِ) ۞ قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و...
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ](اِخ ) (کوه ...) موضعی است در راه هرسین به خرم آباد میان چای چراغعلی و گردنه ٔ گاوکش . (یادداشت مؤلف ).
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 95000گزی شمال اهرو 7500گزی ارابه رو تبریز به اهر. موقع جغرا...
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری سقز و 2هزارگزی قلعه...
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 12هزارگزی جنوب اتوم...
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع جغرافیایی آن د...
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ابوالوفاء. از شاعران و از مردم کرمان و از دراویش شاه نعمت اﷲ ولی است . موزون است و به این مطلع خود خیلی عقیده ...
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) امیرعلی . یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد. (حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 167).
شبگرد،نوعی درویش از مناطق خراسان،هند و شام که سر و روی خود را میتراشیدن و نمدی سبز به تن داشتن