غمزه زن . [ غ َ زَ
/ زِ زَ ] (نف مرکب ) کرشمه نما و شوخ چشم . (ناظم الاطباء). آنکه غمزه زند. غمزه زننده . غمزه کننده . رجوع به غمزه شود
: زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن
طوق خط و چاه ذقن پرمشک سارا داشته .
خاقانی .
شب مهتاب چون شب تاری
قصد خورشید غمزه زن کردی .
خاقانی .
پیش که غمزه زن شود چشم ستاره ٔ سحر
بر صدف فلک رسان خنده ٔ جام گوهری .
خاقانی .