اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غمگسار بودن

نویسه گردانی: ḠMGSAR BWDN
غمگسار بودن . [ غ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غمخوار بودن . غمزدا بودن :
به چوگان و مجلس به دشت شکار
نرفتی مگر کو بدی غمگسار.

فردوسی .


بهارش تویی غمگسارش تو باش
درین تنگ زندان زوارش تو باش .

فردوسی .


چو کار آمدم پیش یارم بدی
بهر دانشی غمگسارم بدی .

فردوسی .


کنون من کرا گیرم اندر کنار
که خواهد بدن مر مرا غمگسار.

فردوسی .


یار من و غمگسار بود و کنون
غم بفزوده ست غمگسار مرا.

ناصرخسرو.


کس نیابم که غمگساربود
کس نبینم که آشنا باشد.

مسعودسعد.


از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه ٔ او
اگر کنم گله ای غمگسار من باشی .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.