غنچه لب . [ غ ُ چ َ
/چ ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق
: ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی
و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟
خاقانی .
عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهر
زآن غنچه لب وظیفه ٔ من یک سخن بس است .
صائب (از بهار عجم ).
مینای غنچه پر ز شراب تبسم است
امشب کدام غنچه لب از گلستان گذشت .
شوکت (از بهار عجم ).