اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غوت

نویسه گردانی: ḠWT
غوت . [ غ ُ ] (اِخ ) غوط. تلفظی از گت ۞ . نام قومی از ژرمن . رجوع به گت و قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
قوط. [ ق ُ] (اِخ ) قومی از مردم اندلس . هرشیوش گوید: این قوم از فرزندان ماغوغ بن یافث بن نوح هستند و گویند از نسل قوطبن حام بن نوح میباشند...
بی قوت . [ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + قوّت ) بی زور. ضعیف : این شتر قوی لاغر است وبی قوت . (انیس الطالبین ص 202). و رجوع به قوت شود.
بی قوت . (ص مرکب ) (از: بی + قوت ) بی غذا. بی خوراک .
خدا قوت . [خ ُ ق ُوْ وَ ] (جمله ٔ دعائی ) اصل این ترکیب «خدا قوت بدهد» یا «خدا قوتت بدهد» ۞ است و آن دعائی است که به بنایان و عمله و کارگ...
سخت قوت . [ س َ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . به نیرو : پس گفتا از من عظیم تر و سخت قوت تر و تواناتر کیست . (مجمل التواریخ و القصص ).
اصطلاحی است درزکوات فطره مقدارخوراکی راگویندکه انسان درسال بیشترازاو تناول نمایدمانندگندم وبرنج درکشورما
قوت کردن . [ ق ُوْ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زور دادن : و چندانکه از بالا مردم قوت کردند فایده نداشت . (ابن البلخی ص 138). پس کمند در بند صندو...
قاط و قوط. [ طُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) غوغا. کب کب . (از فرهنگ رازی ). قارت و قورت .
قوت داشتن . [ ق ُوْ وَ ت َ] (مص مرکب ) نیرومند بودن . طاقت داشتن : ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبردست غمش درشکست پنجه ٔ نیروی من .سعدی .
قوت گرفتن . [ ق ُوْ وَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نیرومند شدن . نیرو گرفتن . قوت یافتن . توانا شدن : ملک پارسیان زایل شد و اسلام قوت گرفت . (اب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.