اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غوث

نویسه گردانی: ḠWṮ
غوث . [ غ َ ] (ع مص ) یاری کردن و اعانت . (از اقرب الموارد) به فریاد رسیدن . || (اِ)فریاد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ، یعنی واغوثاه گفتن . غُواث . (از اقرب الموارد).
- دیوان الغوث ؛ اداره ٔ درخواست کمک . این اداره مأموری عالی رتبه و مشاوران حقوقی و منشیان دارد. کسی که مورد ستم قرار میگیرداز آنان درخواست یاری و حمایت میکند. (دزی ج 2 ص 230).
|| (ص ) فریادرس . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). فریادرس بندگان . (مهذب الاسماء). کسی که از وی استمداد میکنند :
تا ابد از ظلمتی در ظلمتی
میروند، و نیست غوثی رحمتی .

مولوی (مثنوی ).


گفت ای پشت و پناه هر نبیل
مرتجی و غوث ابناءالسبیل .

مولوی (مثنوی ).


خضر وقتی ، غوث هر کشتی تویی
همچو روح اﷲ مکن تنهاروی .

مولوی (مثنوی ).


خسرو صاحبقران غوث زمان بوبکر سعد
آنکه اخلاقش پسندیده ست و اوصافش گزین .

سعدی .


اتیتک لما ضاق فی الارض مذهبی
فیاغوث لاتقطع رجائی من العدل .

؟ (دزی ج 2ص 230).


- واغوثاه ؛ به فریاد برس . (از ناظم الاطباء).
|| (اِ) پناهگاه و مأمن . (دزی ج 2 ص 230). || (اصطلاح عرفان ) بمعنی قُطب است رجوع به قطب شود. صاحب کشف اللغات گوید: غوث ، قطب را گویند آنگاه که ملجاء و پناه واقع شود، و در جز این مورد او را غوث نمیگویند :
در چنان وقت غوث خوانندش
همه جا بی غیاث دانندش .
و نیز آن دو تن را گویند که در راست و چپ قطب میباشند. (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (دزی ج 2 ص 230).
- غوث اعظم ؛ عنوانی است که به شیخ عبدالقادر گیلانی و سایر مشاهیراولیأاﷲ داده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به همین مدخل شود.
|| (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهی...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی ٔ است . منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. (از ا...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس ).
غوث آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 30هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و17500گزی جنوب باختری راه ...
غوث اعظم . [ غ َ ث ِ اَ ظَ ] (اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر گیلانی . رجوع به عبدالقادر گیلانی ، قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب ج 3 شود.
غوث علوی . [ غ َ ث ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...)شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمدبن سهل مولی دویلة حسنی علوی . او راست : 1- ایضاح الاسر...
عبدی غوث . [ ع َ ی َ غ َ ] (اِخ ) ابن صلاءةبن ربیعة، از بنی الحارث بن کعب از قحطان . شاعری جاهلی و یمانی است . وی صاحب قصیده ای است که مط...
غوص . [ غ َ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). غوطه خوردن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). به دریا فروشدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب...
قوس . [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم . || سبقت بردن و پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ر...
قوس . [ ق َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسة میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرن...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.