غوص
نویسه گردانی:
ḠWṢ
غوص . [ غ َ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). غوطه خوردن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). به دریا فروشدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). در آب فروشدن . (منتهی الارب ). در آب غوطه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رفتن در زیر آب . غطس . (از اقرب الموارد). غوته خوردن . در آب فروشدن . بلک خوردن . ناغوش خوردن . غیاص . غیاصة. مَغاص . غمس . قمس . رجوع به غواص ، غواصة و غوصة شود. || فرورفتن . داخل شدن در چیزی : غاص فی الارض . (دزی ج 2 ص 231). || غوص بر مروارید؛در آب فرورفتن برای بیرون آوردن آن . (از اقرب الموارد). صید مروارید: غاص علی اللؤلؤ. (دزی ج 2 ص 231). || دانستن . یقال : غاص علی الامر؛ ای علمه .(منتهی الارب ) (آنندراج ). غوص بر معانی ، رسیدن بغایت و غور آنها و استخراج آنچه از نظر دور است ، گویند: هو یغوص علی حقائق العلم ، و ما احسن غوصه علیها. (ازاقرب الموارد). غور کردن در دانش . (دزی ج 2 ص 231). || ناگاه بر چیزی آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غوص بر چیزی . هجوم کردن بر آن . (از اقرب الموارد). ناگاه بر چیزی فرودآمدن . || غاص فی الحدید؛ بمجاز، در آهن فرورفت ، پوشیده شد از آهن ، در موردی گویند که کسی زرهی سنگین بر تن کند و با آن کاملاً خود را فروپوشد. || ناپدید شدن از نظر. گم شدن . در موردی گویند که سخن از رودی باشد که درشنها فرورود یا به دریاچه ریزد یا در زیر زمین جاری گردد. و فعل «غاض َ یغیض » نیز به همین معنی استعمال شود. || (اِ) زمین شنزار. بیابان ریگزار، بخصوص توده ٔ ریگ که در آن فروروند. (دزی ج 2 ص 231).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قوس دره . [ ] (معرب ، اِ) قوس وره . عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه ).
قوس قزح . [ ق َ / قُو س ِ ق ُ / ق َ زَ ](اِ مرکب ) کمان رنگین که در هوا ظاهر شود و آن را کمان رستم و کمان شیطان گویند و آن را قوس قزح برای ...
خطیب قوص . [ خ َ ب ِ ق َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمن بن محمد نخعی . ملقب به قطب الدین و مشهور به خطیب قوص ، بسال 686 هَ . ق . زاده شد و از جمل...
عبدی غوث . [ ع َ ی َ غ َ ] (اِخ ) ابن صلاءةبن ربیعة، از بنی الحارث بن کعب از قحطان . شاعری جاهلی و یمانی است . وی صاحب قصیده ای است که مط...
گنبد قوس . [ گُم ْ ب َ دِ ق َ ] (اِخ ) خرابه های واقع بر کنار گرگان رود [ مازندران ] (ترکمانی ). (از جغرافیای شمال ایران ص 452).
غوث اعظم . [ غ َ ث ِ اَ ظَ ] (اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر گیلانی . رجوع به عبدالقادر گیلانی ، قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب ج 3 شود.
غوث علوی . [ غ َ ث ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...)شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمدبن سهل مولی دویلة حسنی علوی . او راست : 1- ایضاح الاسر...
تمام قوس . [ ت َ ق َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام قوس آن بود که با وی جمله کنی چهاریک دایره شود. و از بهر این هرگاه ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قوس مشتری: قوس: حالت انحنا، کمان، نام یکی از بُرج های دوازده گانه. مشتری: نام ستاره ای که نقطه اوج آن در بُرج قوس است. قوسِ مشتری: کمان مشتری، قدما ص...