غوطه دادن . [ طَ
/ طِ دَ ] (مص مرکب ) فروکردن در آب و غرق کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن در آب . غوطه ور کردن . غوته دادن . قَمس . اِقماس . غَت ّ. (منتهی الارب ). رجوع به غوطه و غوته شود
: طاقت یک موج او کراست که طوفان
صد یک آن بود و غوطه داد جهان را.
ابوالفرج رونی .
او [ شیر ] را در آب غوطه داد. (کلیله و دمنه ).
آب نتواند مر او را غوطه داد
کش دل از نفخ الهی گشت شاد.
مولوی .
تا گریبان غرق آتش بودم از اندیشه ٔ دوست
غوطه در گل داد ناگه یاد آن رخساره ام .
طالب آملی .
در بهار سرخ رویی همچو جنت غوطه داد
فکر رنگین تو صائب خطه ٔ تبریز را.
صائب تبریزی .