غول . (اِ) شبگاه گوسپندان و چهارپایان بود چون خباک . (فرهنگ اسدی ). شبانگاه گوسفندان . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). شبانگاه یا شبگاه گوسفندان و چهارپایان و گذریان بود. (فرهنگ اوبهی ). جای گوسفندان و گاو و دیگر چارپایان که در صحرا سازند و آغال نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). جایی باشد که در دامن کوهها و صحراها بکنند و بسازند تا گوسفندان و گاوان و دیگر ستوران و چارپایان شبها در آنجا باشند و آن را به عربی غار خوانند. شوغا. (برهان قاطع). آغل . (جهانگیری ). آغال . نغل . کمرا. (برهان قاطع). زاغه . || کنده ٔ بزرگ و فراخی در کوه و دشت . (فرهنگ اوبهی ). غار و مغاک در دشت . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص ) مرد کَر بزبان پهلوی ، و در عربی اُطروش و اصم گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). در تداول مردم مازندران بمعنی کر است . (از فرهنگ نظام ). || (اِ) گوش . به عربی اُذُن گویند. (از برهان قاطع). گوش ، چون خرغول و اسپغول . (فرهنگ رشیدی ). به واو مجهول بمعنی گوش . (غیاث اللغات ). گوش بود، و تخمی هست که آن را اسپغول نامند بدان سبب که برگ آن به گوش اسب شبیه است .(فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان قاطع). استعمال غول تنها برای گوش دیده نشده است ، اما در سنسکریت گُل بمعنی مطلق سوراخ آمده است . (فرهنگ نظام ). صاحب برهان قاطع گوید: خرغول گیاهی است ... و آن را خرغول بدان سبب گویند که شبیه به گوش خراست چه غول در فارسی بمعنی گوش است و اسب غول نیز به همین سبب میگویند - انتهی . و شاید در ترکیب های دامغول و چرغول نیز چنین است . || حرامزاده . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). بعضی در بیت ذیل از رودکی بمعنی حرامزاده گفته اند و در آن تأمل است . (فرهنگ رشیدی )
: ایستاده دید
۞ آنجا دزد غول
۞ روی زشت و چشمها همچون دغول
۞ .
رودکی (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ رشیدی ).
|| دو طفل که از مادر توأمان زاده باشند. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از برهان قاطع). و آن را دغوله و دغلی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). یکی از دو فرزند که با هم پیدا شده باشند و مخفف این لفظ دوغلی در تکلم هست . (فرهنگ نظام ). و رجوع به غلی در فرهنگ نظام شود. ظاهراً کلمه ترکی است . رجوع به دوغلو و دوقلوشود. || انبوه سیاه . (غیاث اللغات ). || (اصطلاح برزگران ) گردن بند حیوانی که چوم (خرمن کوب ) را میکشد. (از فرهنگ نظام ). || نوعی از دیوان زشت که مردم را در صحراها هلاک کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (از فرهنگ اوبهی ). دیوی است که به هر شکل خواهد مینماید و مردم را هلاک میکند، و بدین معنی عربی است . (فرهنگ رشیدی ). از فرهنگهای فارسی و عربی چنین برمی آید که غول بمعنی مذکور عربی است . رجوع به غول (ع اِ) شود.
-
ایراد نیش غولی ؛ در تداول عامه ، ایراد بنی اسرائیلی . مته به خشخاش گذاشتن و ایراد بیجا گرفتن . ایرادی که در آن طعنی نهفته باشد.
-
غولان روزگار ؛ کنایه از طالبان دنیا و مردم بدسیرت است . (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص
237 شود
: پس غولان روزگار مرو
تو و بیغوله ٔ سرای صبوح .
خاقانی .
-
غول بیابان ؛ اژدهای بیابانی . (ناظم الاطباء). دیو که در بیابان باشد. نوعی از دیوان زشت که در بیابان باشند و مردم را هلاک کنند
:همه چون غول بیابان همه چون مارصلیب
همه بومره ٔ نجدی
۞ همه چون کاک غدنگ .
قریعالدهر (از فرهنگ اسدی ).
بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوستر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان . (تاریخ بیهقی ).
دین و کمال و علم کجا افگنم
تا خویشتن چو غول بیابان کنم .
ناصرخسرو.
در بیابان سموات همه غولانند
دفع غولان بیابان به خراسان یابم .
خاقانی .
دور است سر آب ازین بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت .
حافظ.
- || بمجاز، مردم وحشی بیابانی آدمخوار. (ناظم الاطباء).
-
امثال :
هرکه گریزد ز خراجات شاه خارکش غول بیابان شود.
؟ (از فرهنگ نظام ).
|| کنایه از شیطان و نفس آدمی .
-
غول بیابانی ؛ بمعنی غول بیابان است . رجوع به ترکیب قبلی شود
: مرد هشیار سخندان چه سخن گوید
با گروهی همه چون غول بیابانی ؟!
ناصرخسرو.
حذر از پیروی نفس که در راه خدای
مردم افکن ترازین غول بیابانی نیست .
سعدی .
- || کنایه از سخت بی اندام . سخت بلندبالا. بلندقد و قوی هیکل .از تشبیهات مبتذل است .
-
غول بی شاخ و دم ؛ کنایه از مردم سخت درشت اندام و دور از آداب است . مردی بزرگ جثه و بلندقد و بی ادب و نارسم دان .
-
غول راه ؛ راه غول . راهی که در آن غول باشد
: چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو خان است و هم غول راه .
نظامی .
-
غول سیاه یا سیه ؛ دیو سیاه
: به غول سیه بانگ برزد خروس
درآمد به غریدن آواز کوس
۞ .
نظامی .
- || کنایه از شب تاریک است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
فکر نیش غولی یا افکار انیاب اغوالی ؛ یعنی موهومات
۞ .
-
نیش غول ؛ دندان غول .
-
نیش غولی ؛ نابجا. نامتناسب .