گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غول نویسه گردانی: ḠWL غول . (اِخ ) نام زنی جادوگر. اسفندیار در خوان چهارم از هفت خوانی که از راه روئین دژ دید بکشته است : ورا [ زن جادو را ] غول خوانند شاها بنام بروز جوانی مشو پیش دام .فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی غول غول . (اِ) شبگاه گوسپندان و چهارپایان بود چون خباک . (فرهنگ اسدی ). شبانگاه گوسفندان . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). شبانگاه یا شبگاه گوسفندان ... غول غول . (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) درآخر اسامی امکنه آید چون : شرمغول ، زاغول و فرغول . غول غول . [ غ َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). هلاک کردن کسی را. (منتهی الارب ) کشتن ... غول غول . (ع اِ) هلاک .(منتهی الارب ) (آنندراج ). هلکة. (اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه . (اقرب الموارد). || دیو... غول غول . (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی دست و بازو و بال و جناح . امروزه بیشتر قول (به قاف ) نویسند. صاحب غیاث اللغات گوید: فوجی را گویند که سردار ... غول غول . [ غ ُوْ وَ ] (ع ص ) عیش غُوَّل ٌ؛ زیست خوش . (منتهی الارب ). عیش اَغوَل و غُوّل ؛ یعنی زندگی خوش . (از تاج العروس ) ۞ . فراخی زیست . غول غول . [ غ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سویره ٔ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 44هزارگزی شمال باختری هندیجان و یک هزارگزی شمال راه ا... غول غول . [ غ َ ] (اِخ ) نام کوهی . (منتهی الارب ). در شعر لبید که گوید : عفت الدیار محلها فمقامهابمنی تأبد غولها فرجامها.غول و رجام را دو کوه دا... غول غول . (اِخ ) نام ستاره ای است که آن را سرغول نیز گویند. (غیاث اللغات ). صحیح آن حامل رأس الغول (برشاوش ) است . رجوع به حامل رأس الغول ... غول غول . [غ َ ] (اِخ ) (یوم ...) یکی از جنگهای عرب است که در آن قبیله ٔ ضبه با بنی کلاب جنگ کردند، و جثامةبن عمروبن محلم شیبانی به دست ابوش... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود