غول
نویسه گردانی:
ḠWL
غول . [ غ َ ] (اِخ ) نام کوهی . (منتهی الارب ). در شعر لبید که گوید :
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تأبد غولها فرجامها.
غول و رجام را دو کوه دانسته اند. (از معجم البلدان ). || و بعضی گویند: غول آبی معروف متعلق به ضباب در درون طنحفه است که نخل دارد. اصمعی بنقل از عامری آرد: غول وخصافة هر دو از آن ضباب اند. اما غول وادیی است در کوهی که آن را «انسان » نامند، و انسان آبی در پایین کوه و این کوه به همان نام خوانده شده است ، در وادی غول درختان خرما و چشمه هاست ، و اما خصافة آبی از آن «ضباب » است و درختان خرمای بسیار دارد. در کتاب اصمعی آمده : غول کوهی است متعلق به «ضباب » که برابر آبی قرار دارد و این کوه را هضب غول نامند و در غول جنگی روی داد، و در آن «ضبه » بر بنی کلاب پیروز شدند. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه ریشه ی آکادی (از میانرودان) دارد... بمعنی هیولای وحشتناک... واژه ی انگلیسی که از آن گرفته شده goul می باشد که به همین معنی ست.
ام غول . [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) غیشة (نوعی گیاه ). || دنیا. (از المرصع). ام الغول با الف و لام نیز در المرصع آمده .
سر غول . [ س َ رِ ] (اِخ ) شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر...
غول وار. (ص مرکب ، ق مرکب )مانند غول . بسان دیو. رجوع به غول شود : شبی تاریک نور از ماه برده فلک را غول وار از راه برده .نظامی .
غول آسا. (ص مرکب ) بسیار بزرگ و معظم ۞ . آنچه مانند غول بزرگ و مهیب باشد. غول پیکر. دیومانند. رجوع به غول شود: کارخانه ٔ غول آسای ذوب فلزا...
حزیز غول . [ ح َ زِ غ َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ). رجوع به غول شود.
غول پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) ۞ آنچه یا آنکه بسیار بزرگ و مهیب باشد. غول آسا. کوه پیکر. رجوع به غول شود.
غول تشنگ . [ ] (ص مرکب ) غولدنگ . آدم قدبلند بدترکیب . از معنی غول بمعنی دیو مأخوذ است . (از فرهنگ نظام ). قلتشن .
دره غول . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در 19هزارگزی جنوب قصبه بهار و 8هزارگزی جنوب راه...
خانه ٔ غول . [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا. عالم . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).