غول
نویسه گردانی:
ḠWL
غول . [ غ َ ] (اِخ ) نام کوهی . (منتهی الارب ). در شعر لبید که گوید :
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تأبد غولها فرجامها.
غول و رجام را دو کوه دانسته اند. (از معجم البلدان ). || و بعضی گویند: غول آبی معروف متعلق به ضباب در درون طنحفه است که نخل دارد. اصمعی بنقل از عامری آرد: غول وخصافة هر دو از آن ضباب اند. اما غول وادیی است در کوهی که آن را «انسان » نامند، و انسان آبی در پایین کوه و این کوه به همان نام خوانده شده است ، در وادی غول درختان خرما و چشمه هاست ، و اما خصافة آبی از آن «ضباب » است و درختان خرمای بسیار دارد. در کتاب اصمعی آمده : غول کوهی است متعلق به «ضباب » که برابر آبی قرار دارد و این کوه را هضب غول نامند و در غول جنگی روی داد، و در آن «ضبه » بر بنی کلاب پیروز شدند. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
غول الرجام . [ غ َ لُرْ رُ ] (اِخ ) نام جایی است . (منتهی الارب ) ۞ (تاج العروس ). یاقوت در معجم البلدان این شعر لبید را آورده : عفت الدیا...
غول بیابان. غول بیابان موجودی است افسانهای و مهیب که در بیابانها در جوار خارهای مغیلان (امّ غیلان= مادر غولها) خانه دارد. او مترصد فریفتن کاروانیان...
بادیه ٔ غول . [ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیای فانی باشد. (برهان ) (آنندراج ).
خوابگاه غول . [ خوا / خا هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . (برهان قاطع) (مجموعه ٔ مترادفات ) (انجمن آرای ناصری ).
بادیه ٔ غول دار. [ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این جهان . (ناظم الاطباء: بادیه ). کنایه از دنیای فانی باشد. (آنندراج ).
خایه ٔ غول شکستن . [ ی َ / ی ِ ی ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) در محاوره مزاح گونه ای است در وقتی که می خواهند تعبیر از کار کسی کنند و آنرا کوچک ...
منبع : www.jegheleh.ir
جغله و غول سرزمین تنبلی ، داستانی قهرمانانه از کودکان ایرانی ست
در مورد بازی رایانه ای جغله و غول سرزمین تنبلی:این بازی داس...
قول: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی واب است.*** فانکو آدینات
در زبان ترکی «قول» یا «کوله»، مترادف «بنده» یا «برده» به کار گرفته می شود (به گمانی برگرفته از فارسی بوده است.) قول. یه معانی بنده . برده. رق. اسیر. «...
قول . [ ق َ ] (ع مص ) گفتن . || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان ؛ کشتند فلان را. (منتهی الارب ). || غالب شدن . و ا...