اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غیاث

نویسه گردانی: ḠYAṮ
غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن غیاث معدل ، مکنی به ابومحمد. وی کثیرالحدیث و فقیهی پرهیزگار بود. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
غیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) نقاش . از ملازمان شاهرخ میرزا (خاقان سعید). وی جزء سفیرانی بود که در حدود سال 823 هَ . ق . از طرف ...
غیاث طغائی . [ث ِ طَ ] (اِخ ) (امیر...) از امرا و ملازمان جهانگیرمیرزا بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 227 شود.
غیاث قافیه . [ ث ِ ی َ ] (اِخ ) شاعر هرات بود. وجه تسمیه ٔ او به «قافیه » این بود که غزل یا قصیده ای را بدون توجه به قافیه میسرود و اگر شخ...
غیاث قاینی . [ ث ِ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به غیاث الدین جمشید قاینی شود.
غیاث مشهدی . [ ث ِ م َ هََ ] (اِخ ) (مولانا...) از اهل مشهد بود، و به صنعت رنگرزی اشتغال داشت . این رباعی از اوست :خوبان که ز جام حسن مستن...
غیاث نجومی . [ ث ِ ن ُ ] (اِخ ) کاشی . از شاعران کاشان بود و در فن نجوم و ساعتسازی مهارت داشت . قطعه ٔ زیر را درباره ٔ قاضی اران (از قرای کاش...
غیاث دشتکی . [ ث ِ دَ ت َ ] (اِخ ) رجوع به غیاث الدین منصوربن میر صدرالدین شود.
غیاث الطبیب . [ ثُطْ طَ ] (اِخ ) ۞ لقب ابوسعیدبن ابی مسلم بن ابی الخیر. رجوع به ابوسعیدبن ابی مسلم در همین لغت نامه و کشف الظنون چ استان...
خواجه غیاث . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه ، این ده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 692...
غیاث زرباف . [ ث ِ زَ ] (اِخ ) رجوع به غیاث نقشبند و نتایج الافکار ص 511 شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.