غیب
نویسه گردانی:
ḠYB
غیب . [ غ َی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فتحه ٔ یاء غَیَب بسبب تشبیه آن به «صَیَد» مصدر «اصاد یصید» است ، چه رواست که آن را مصدر فرض کنند اگرچه جمع است . (از منتهی الارب ). رجوع به غائب شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
غیب . [ غ َ ] (ع مص ) غایب شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ). ناپدیدی . (مهذب الاسماء). دور شدن و جدا گردید...
غیب . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ غابَة. (دزی ج 2 ص 232). رجوع به غابة شود.
غیب . [ غ ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غائب شود.
غیب: بر سه دسته است: نادیدنی (غیب از چشم)، تصور نکردنی (غیب از خرد)، حس نشدنی (غیب از حواس)؛ 1ـ غیب از چشم و نه از خرد و حواس: مانند باد یا هوا، نیروی...
غیب /qeyb/ ۱. هر سرِّی که جز خداوند و بندگان برگزیده کسی آن را نمیداند. ۲. عالمی که خداوند، فرشتگان، کتابهای آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت، و دوزخ د...
غیب ا. [غ َ بُل ْ لاه ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه که در 9هزارگزی جنوب باختری سنقر و 3هزارگزی باخت...
غیب بین . [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) آنکه غیب را بیند. بیننده ٔ غیب و نهان . رجوع به غیب شود : انبیا را داد حق تنجیم این غیب را چشمی بباید غی...
غیب پوش . [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد. پوشنده ٔ نهان . نهان کننده ٔ چیزی . رجوع به غَیب شود : پوست باشدمغز بد را ...
غیب علی . [ غ َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 34هزارگزی شمال خاوری بوکان و 32هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکا...