غیرت بردن . [ غ َ
/ غ ِ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رشک بردن . حسد ورزیدن
: گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب
غیرت برمی بر فلک خیره نگر بر.
سنائی .
بر این آب ، غیرت برد آب حیوان
بر این حوض ، رشک آورد حوض کوثر.
خاقانی .
همراه من مباش که غیرت برند خلق
در دست مفلسی چو ببینند گوهری .
سعدی (طیبات ).
آفتاب و سرو غیرت میبرند
کآفتاب سرو بالا میرود.
سعدی (طیبات ).
|| غیرت و تعصب داشتن . سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض و شرف و آبرو
: اگر غیرت بری با درد باشی
وگر بی غیرتی نامرد باشی .
نظامی .
به دیگر نوع غیرت برد بر یار
که صاحب غیرتش افزود در کار.
نظامی .
گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست
غیرت معشوق دایم بیش از اوست .
عطار.
از دوستی که دارم و غیرت که میبرم
خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی .
سعدی (بدایع).