اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فارس

نویسه گردانی: FARS
فارس . [ رِ ] (ع ص ، اِ) سوار، یعنی صاحب اسب . ج ، فرسان ، فوارس . صورت جمعاخیر برای وزن فاعل بسیار نادر است زیرا وزن فواعل جمع فاعلة است . (منتهی الارب ). خلاف راجل :
ماند صوفی با بنه و خیمه ٔ صفاف
فارسان راندند تا صف ّ مصاف .

مولوی .


همچنین تا مرد نام آور شدی
فارس میدان و مرد کارزار.

سعدی .


|| شیر بیشه . || دلاور. || رجل فارس النظر؛ مردی که به نظر و نشان بداند. (منتهی الارب ). || (اِ) قسمی ذوذوابة است بصورت ماه تمام با یالی چون یال اسب از پس افکنده . || (اِخ ) پارسیان و ممالک آنها. (منتهی الارب ). ظاهراًهمان فارس به سکون راء است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فارث یعنی پاک کننده ی شکمبه فرث ریشه عربی داردوبه شکمبه حیوانات گویند.
فارص . [ رِ ] (اِخ ) او فارص بن یهودا و توأم زارح است و او پدر خانواده ٔ عظیمی میباشد که آنها را فارصیان گویند. (قاموس کتاب مقدس ).
فارص عزه . [ رِ ص ِ ع َزْ زَ ](اِخ ) فارس عزا. موضعی است که خداوند عزا را بواسطه ٔ دست درازی به تابوت کشت . (از قاموس کتاب مقدس ). در جنوب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.