گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فارغ نویسه گردانی: FARḠ فارغ . [ رِ ] (اِ) فرصت یافتن . || سرور قلب . ۞ || باد سرد تابستان . (برهان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی فارغ البال فارغ البال . [ رِ غُل ْ ] (ع ص مرکب ) آسوده خاطر. آسوده دل : پیوسته آسوده و مرفه الحال و آزاد و فارغ البال . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 132). تا... فارغ گشتن فارغ گشتن . [ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فارغ شدن . آسوده شدن : محوشد پیشش سؤال و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب . مولوی .و رجوع به فارغ ... فارغ ماندن فارغ ماندن . [ رِ دَ ] (مص مرکب ) بیکار ماندن . از کار برآسودن . رجوع به فارغ شود. فارغ داشتن فارغ داشتن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دل ازچیزی فارغ داشتن ؛ آسوده خاطر بودن از آن . مطمئن بودن : گفت پسر تو را قبول کردم ، من او را بپروردم ... فارغ ساختن فارغ ساختن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . || زایانیدن . رجوع به فارغ شود. فارغ التحصیل فارغ التحصیل . [ رِ غُت ْ ت َ ] (از ع ، ص مرکب ) آنکه از تحصیل درسی یا رشته ای فراغت یافته و آن را به پایان رسانده باشد. این معنی ویژه ٔ ... فارغ تبریزی فارغ تبریزی . [ رِ غ ِ ت َ ] (اِخ ) چلبی بیک . از اعیان و اشراف تبریز است و فضیلت هم دارد. طبع شعرش چنین است :خدا در سینه ٔ من آه سوزان را ... فارغ گردانیدن فارغ گردانیدن . [ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به فارغ ساختن و فارغ کردن و فارغ شود. فارق فارق . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از فَرق و فرقان . آنکه میان حق و باطل فرق گذارد. (از اقرب الموارد). جداکننده . ممیز. تأنیث آن فارقة. ج ، فار... چشم فارق دیده بینا که ره ثواب و خطا را تمیز نماید تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود