فتنه شدن . [ ف ِ ن َ
/ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مفتون شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). فریفته شدن . سخت پای بند گشتن
: بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار
تا چند گه چون او بخورند و فرومرند.
ناصرخسرو.
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.
نظامی .
ابتدای توبه ٔ او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد چنانکه قرار نداشت .... (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به فتنه شود.