اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فر

نویسه گردانی: FR
فر. [ ف َ / ف ِ ] (پیشوند) پیشوند است بمعنی پیش ، جلو، بسوی جلو، و غیره ، چنانکه در کلمات فرخجسته ، فرسوده ، فرمان . در پارسی باستان و اوستا: فْرَ ۞ ، ارمنی : هْرَ ۞ ، هندی باستان : پْرَ ۞ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
فر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) : سری بی تن و پهن گشته به گرزنه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. ابوشکور بلخی ...
فر. [ ف ِ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ آهن . حدید. || اتو. || آلات آهنی برای داغ کردن . (نفیسی ). || آنچه با آن موی سر را به کمک حرارت چین و شک...
فر. [ ف ِرر ] (اِ صوت ) آواز گرفتن بینی . (یادداشت بخط مؤلف ).
فر. [ ف ُ ] (اِ) کتابخانه ٔ یهودان . (برهان ).
فر.[ ف ِ ] (اِ) چین و شکن موی را گویند. در فرهنگهای فارسی موجود ضبط آن مشاهده نشد، و گمان میرود مأخوذ از زبان فرانسه باشد. رجوع به «فر» (...
فر. [ ف َرر ] (ع مص ) گریختن . (منتهی الارب ). فرار. || گریختن از دشمن . || وسعت دادن سوار جولان خود را برای انعطاف . (از اقرب الموارد). ||...
فر. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک ، واقع در 24 هزارگزی شمال آستانه سر راه شوسه ٔ اراک به ملایر. ناحیه...
فر. اسم. مأخوز از four فرانسه برابر با forno در ایتالیائی و oven انگلیسی. هم به معنای آهن است (در فرانسه) هم وسیله جعد و پیچش موی بانوان هم تنور و ک...
بالا سویی ، اوج ، و شکوه... به معنی ارزش والا از سوی ملکوت نیز آمده است که با دین زرتشت و آیین مهر به خاک پارس (ایرانزمین) وارد شد.
تپ فر. [ ت ُ ف ِ ] (اِخ ) ۞ رودولف . داستان سرای صحنه پرداز سویسی که در 1797 م . در ژنو متولد شد و بسال 1846 م . در همانجا درگذشت . آثار او سرش...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.