گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فر نویسه گردانی: FR فر. [ ف ِ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ آهن . حدید. || اتو. || آلات آهنی برای داغ کردن . (نفیسی ). || آنچه با آن موی سر را به کمک حرارت چین و شکن دهند. || درفش داغ . (نفیسی ). || و نیز در تداول فارسی نوعی ازاجاق خوراک پزی را گویند که با گاز نفت کار میکند. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه واژه معنی کر و فر کر و فر. [ ک َرْ رُ ف َرر ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف ) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که ر... غر و فر غر و فر. [ غ ِرْ رُ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ناز و غمزه . قر و غمزه . ترکیبی از: غر + فر. رجوع به همین مدخل ها شود. حصار فر حصار فر. [ ح ِ ف َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 24هزارگزی شمال آستانه و دوهزارگزی راه مالرو عموم... صاحب فر صاحب فر. [ ح ِ ف َرر ] (ص مرکب ) فرمند. دارای فره ٔ ایزدی . شکوهمند. فر و برز فر و برز. [ ف َرْ رُ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و جلال و بزرگی . زیبایی و برازندگی : بدو گفت گر فرّ و برز کیان نبودیت بادانش اندر میان... فر و زیب فر و زیب . [ ف َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و زیبایی : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب .رودکی . یزدان فر یزدان فر. [ ی َ ف َ / ف َ رر ](ص مرکب ) که فر یزدانی دارد. که فره ٔ ایزدی دارد. که به فره ٔ ایزدی به پادشاهی رسد. (یادداشت مؤلف ). آریان فر این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. فر کیانی فر کیانی . [ ف َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فره ٔ کیانی . خوره . خره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوری که از خدای تعالی بر خلایق فایز شود که ... خجسته فر خجسته فر. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ف َرر ] (ص مرکب ) فرخ فر. فرخنده فر. نکوفر. مبارک فر. نکوفر. و رجوع به فر شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود